به نام خدای خوب و مهربون و گلم
قلم رو بر می دارم و آخرین برگ دفتر قرمز دلم رو باز می کنم ، یه برگ سفید مثل رنگ احساس الانم ، پاک و سفید ، نه اندوهی ، نه فکری ، نه ... هیچ چیز !
تازه تونستم بلاخره از روی تختم بلند شم و سر حالم ، به هیچ چیز فکر نمی کنم !
اما کم کم خودم و زندگی ای که دوستش دارم و با همه تلاشم سعی در زیبا تر کردنش دارم رو در ذهنم جای می دم ...
من الهه ام ، همون الهه ای که این همه حرفای دل کوچولوش رو توی این دفتر نوشت و با بعضی از احساساتش، این دل کوچولوش بود که سخت خودش رو به این طرف و اون طرف می کوبید و حسابی هم فشرده شد !
خوشحالم که دیگه برای نوشتن سراغ این دفتر نمی یام ! یه دفتر جدید ، یه برگ جدید ، مثل یه روز تازه و یه طلوع جدیده !
سلام و دوباره سلام به زندگی شیرینم ...
دل کوچولوی من ، دوست خوبم ، دوست دارم .