نوروز

خدا جونم ازت می خوام تو این سال جدید عقلمون زیاااااااااااااااد و زیادتر شه !!!

اینم از دعا !

حالا تبریک :

همه ی دوستای گلم ، خودم و همه ی بقیه ها !!! ، سال نو رو تبریک می گم بهتون ، نوروزتان مبارک و از این حرفا ...

خوش باشششییییییییییییییییییییییییییییین . هیه

اینم از اخرین روز و اخرین پست سال و ...

می دونین می گم کلی منتظر موندم 20 سالم شه که شد . کلی منتظر موندم سال 90 شه که داره می شه ، درسمم بلاخره تموم می شه !!! حالا من از سال 90 باید منتظر چی باشم ؟!

یکی یه پیشنهاد واسه یه ارزوی خوب برای تحویل سال من نداره یعنی ؟؟؟!!!

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم.

من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم.

من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم.

چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است
و تو هم به یاد داشته باش:
من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى، من را خودم از خودم ساخته‌ام.

منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است.

تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.

لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان

و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى

و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه

ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى

می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.

می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم.

چرا که ما هر دو انسانیم.

این جهان مملو از انسان‌هاست.

پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.

تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم.

قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.

دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند.

حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند.

دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم.

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى.

من قابل ستایشم، و تو هم.

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد

به خاطر بیاورى که آن‌هایى را که هر روز می‌بینى و با آنها مراوده می‌کنى

همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت

اما همگى جایزالخطا

نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى و یادت باشد که این ها رموز بهتر زیستن هستند ...

گریزانم  از  این شکل حیات

  و

از این  غربت تلخ ،

                         که  به  اجبار  به  پایم  بستند .

روز مهندس

 برای مهندسین بن بستی وجود ندارد ، 

  آنان یا راهی خواهند یافت ، یا راهی خواهند ساخت ! 

                   * روز مهندس مبارک * 

  پی نوشت :  

الان چون خودمو مهندس حساب کردم باید به من تبریک بگید مثلا !!! هیه

این اصلا یک متن نیست ، جملات و کلمات شناور در ذهن الان منه !!!

دلم می خواست تو این روز بارونی که تو اتاقم نشستم و صدای بارون می یاد و منو یه جوری اندوهگینم کرده قلم و کاغذ بردارم و یه متن خوشگل بنویسم . از غم و شادی ها و احساس و افکار این روزام ! بنویسم دیگه  . بنویسم تا آروم شم .

 بنویسم تا دوباره یه چندتا جمله ای که هی تو ذهنم تکرار می شن همینجا کات شن و بریم فکر کنیم . فکر کنیم و باز زندگی کنیم !

خب الان نمی دونم اصلا از کجا می خوام شروع کنم ولی نشستم و دارم هر چه می خواهد دل تنگم تایپ می کنم که حتی نوشتن هم مزاحم تخلیه ی ذهنم نشه ... فقط می خوام بگم و بگم و بگم ، در حد کلمه یا شاید جمله !

این اصلا یک متن نیست ، جملات و کلمات شناور در ذهن الان منه !!! هیه !

خب الان که به اتاقم نگاه می کنم . خیلی نامرتبه و باید درست شه ! این اولین چیزیه که نظرم رو جلب می کنه وقتی به اطراف نگاه می کنم . حتی تختم هم مرتب نکردم !

 ولی وقتی به درونم نگاه می کنم اونم خیلی نا مرتبه . همش می خوام یه سرو سامانی به افکارم بدما ! ولی عین اتاقم شده . هر چقدر که مرتبش کنی دوباره شلوغ می شه خب ولی باز خوبه که ولش نکنی ...

همه ی سیکلای طبیعی پر از تلاشن دیگه . آدم هی باید زحمت بکشه . از سکون که حرکت تولید نمی شه !

دارم به روزایی فک می کنم که گذشته . همین نزدیکیا رو می گم .

از همون موقعی که یه عالمه عوض شدم و الان خب با اینکه بازم یه عالمه چیزای نا مرتب وجود داره و من بازم شلوغ کاریام زیادن ولی خیلیییییییییییییی عوض شدم . تو امسال من خیلی از چیزایی که دلم خواسته رو انجام دادم . راضیم از خودم ولی الهه تو کی از خودت ناراضی بودی ؟! هیه

می دونم که اول باید به کارایی که کردم فک کنم تا یهو  از ترس یه عالمه کار نا تموم وا نرم!

خب من خیلی از مشکلاتم حل شده مثلا شکل مطلوبی که بلاخره تونستم به روابطم با 7 تا از دوستام بدم . دوستای جدیدی که همونطوری که باید حفظشون کردم و درسام که شکل طبیعیشون رو داشتن . حفره های بزرگ ذهنم که از بینشون بردم !!!

خلاصه تقریبا همونی شدم که می خوام . الان ولی یکم کمبود رویا پیدا کردم !

فک می کنم داره درسم تموم می شه می ترسم یکم غصه دار می شم خب . نمیدونم باید چیکار کنم . نه اینکه کاری نباشه ها ولی همین جوریشم من سریع دچار روزمرگی می شم . می ترسم که یکم بیخود تر از الانم هم بشم ...

خب ترجیح می دم به این چیزایی که مضطربم می کنه فک نکنم !

راستی چه فکر خوبی به ذهنم رسید بعضی از کارام رو می زارم واسه فردا که از دانشگاه بر می گردم و امروز تو بارون نمی رم بیرون !!! چقدر دوس نداشتم واقعا !!!

البته امروز باز هم روز پرکاری خواهد بود . امیدوارم خودم رو نا امید نکنم و کارام رو انجام بدم ...

وااای من یه عالمه حرف داشتم که نزدم هنوز ! چرا به این زودی سبک شد این دل کوچولوی من !!!

راستی دارم دو روزه همش به این فک می کنم که چه خوووب می شد اگه از هیچکس هیچ انتظاری نداشتیم و اجازه نمی دادیم فکر انتظارات دیگرون ازمون آزارمون بده !!!

الان شدیدا درگیر همین انتظارات  شده ذهنم ...

خلاصه دیگه الان زیاد به چیز دیگه ای فک نمی نم و دوباره به چیزی که نیاز دارم یه برنامه ریزی درست و حسابی واسه روزام هس که به همه کارم برسم و بتونم درس بخونم تا این ترم هم اوضاع خوب باشه وگرنه که اصلا درسی تموم نمی شه تا بخوام غصه ی اینکه بعدش چقدر کار دارم که بکنم رو بخورم !!! هیه