این اصلا یک متن نیست ، جملات و کلمات شناور در ذهن الان منه !!!

دلم می خواست تو این روز بارونی که تو اتاقم نشستم و صدای بارون می یاد و منو یه جوری اندوهگینم کرده قلم و کاغذ بردارم و یه متن خوشگل بنویسم . از غم و شادی ها و احساس و افکار این روزام ! بنویسم دیگه  . بنویسم تا آروم شم .

 بنویسم تا دوباره یه چندتا جمله ای که هی تو ذهنم تکرار می شن همینجا کات شن و بریم فکر کنیم . فکر کنیم و باز زندگی کنیم !

خب الان نمی دونم اصلا از کجا می خوام شروع کنم ولی نشستم و دارم هر چه می خواهد دل تنگم تایپ می کنم که حتی نوشتن هم مزاحم تخلیه ی ذهنم نشه ... فقط می خوام بگم و بگم و بگم ، در حد کلمه یا شاید جمله !

این اصلا یک متن نیست ، جملات و کلمات شناور در ذهن الان منه !!! هیه !

خب الان که به اتاقم نگاه می کنم . خیلی نامرتبه و باید درست شه ! این اولین چیزیه که نظرم رو جلب می کنه وقتی به اطراف نگاه می کنم . حتی تختم هم مرتب نکردم !

 ولی وقتی به درونم نگاه می کنم اونم خیلی نا مرتبه . همش می خوام یه سرو سامانی به افکارم بدما ! ولی عین اتاقم شده . هر چقدر که مرتبش کنی دوباره شلوغ می شه خب ولی باز خوبه که ولش نکنی ...

همه ی سیکلای طبیعی پر از تلاشن دیگه . آدم هی باید زحمت بکشه . از سکون که حرکت تولید نمی شه !

دارم به روزایی فک می کنم که گذشته . همین نزدیکیا رو می گم .

از همون موقعی که یه عالمه عوض شدم و الان خب با اینکه بازم یه عالمه چیزای نا مرتب وجود داره و من بازم شلوغ کاریام زیادن ولی خیلیییییییییییییی عوض شدم . تو امسال من خیلی از چیزایی که دلم خواسته رو انجام دادم . راضیم از خودم ولی الهه تو کی از خودت ناراضی بودی ؟! هیه

می دونم که اول باید به کارایی که کردم فک کنم تا یهو  از ترس یه عالمه کار نا تموم وا نرم!

خب من خیلی از مشکلاتم حل شده مثلا شکل مطلوبی که بلاخره تونستم به روابطم با 7 تا از دوستام بدم . دوستای جدیدی که همونطوری که باید حفظشون کردم و درسام که شکل طبیعیشون رو داشتن . حفره های بزرگ ذهنم که از بینشون بردم !!!

خلاصه تقریبا همونی شدم که می خوام . الان ولی یکم کمبود رویا پیدا کردم !

فک می کنم داره درسم تموم می شه می ترسم یکم غصه دار می شم خب . نمیدونم باید چیکار کنم . نه اینکه کاری نباشه ها ولی همین جوریشم من سریع دچار روزمرگی می شم . می ترسم که یکم بیخود تر از الانم هم بشم ...

خب ترجیح می دم به این چیزایی که مضطربم می کنه فک نکنم !

راستی چه فکر خوبی به ذهنم رسید بعضی از کارام رو می زارم واسه فردا که از دانشگاه بر می گردم و امروز تو بارون نمی رم بیرون !!! چقدر دوس نداشتم واقعا !!!

البته امروز باز هم روز پرکاری خواهد بود . امیدوارم خودم رو نا امید نکنم و کارام رو انجام بدم ...

وااای من یه عالمه حرف داشتم که نزدم هنوز ! چرا به این زودی سبک شد این دل کوچولوی من !!!

راستی دارم دو روزه همش به این فک می کنم که چه خوووب می شد اگه از هیچکس هیچ انتظاری نداشتیم و اجازه نمی دادیم فکر انتظارات دیگرون ازمون آزارمون بده !!!

الان شدیدا درگیر همین انتظارات  شده ذهنم ...

خلاصه دیگه الان زیاد به چیز دیگه ای فک نمی نم و دوباره به چیزی که نیاز دارم یه برنامه ریزی درست و حسابی واسه روزام هس که به همه کارم برسم و بتونم درس بخونم تا این ترم هم اوضاع خوب باشه وگرنه که اصلا درسی تموم نمی شه تا بخوام غصه ی اینکه بعدش چقدر کار دارم که بکنم رو بخورم !!! هیه

نظرات 10 + ارسال نظر
یار مهربان سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:58 ب.ظ http://www.pdf-ketab.com

17.283950475414.3432943094سلام
یار مهربان ! کیست؟
یار مهربان شما ضمن آرزوی لحظات شاد و خوش برایتان عرض مختصری با شما دارد.
شاید خیلی از ما در زندگی گمشده ای داریم که اگه پیدا میشد قدم هایمان را استوار تر بر میداشتیم و به آرمانهای زندگیمان زودتر دست میافتیم !
نمیدانم ولی این امکان وجود دراد که ردپای گمشده شما در وب سایت من باشد
همینک منتظر قدوم سبزتان هستم
یار مهربان ( . . . ) دوست دار شما

مهدی سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ب.ظ http://sange-sabor.blogsky.com/

این اصلا یه نظر نیست همین جور نوشتم ببیم اول میشم یا نه همین

اول نشدی ولی می شه اون نظر رو تایید نکرد !
ولی حالا یکم اول باش بعدا اونم تایید می کنم ...
اخه به درد تو می خوره !
قبلا ازم خواسته بودی !!!
عمرا اگه بتونی حدس بزنی ... به خودت فشار نیار .

مهدی سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:56 ب.ظ http://sange-sabor.blogsky.com/

pink(ساحل) چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ق.ظ http://www.togetherlife.blogsky.com

خوشحالم سروسامانی به اوضاع دادی

مرسی مرسی مرسی

شکیبا چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ق.ظ

سلام الهه جونم
چقده افکارت شبیه به افکار منه!
منم همین چیزا دائم داره تو ذهنم وول میخوره...درونم نامرتبه و هی مرتبش میکنمو باز دوباره مثل اولش میشه!
درسته خواهر گل من الان مهمترین چیز برای تو درس خوندنه ... خیلی خوب درستو بخون و علمتو زیاد کن که بعدها به شدت همینا احتیاجت میشه...
راستی منم بهت گفته بودم که چقده دوست دارم؟

سلام به روی ماهت !
عزیزم مثل هم نبودیم که خواهر نمی شدیم خب !

باران زده چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ق.ظ http://SEAFREE.BLOGFA.COM

سلام حالا آپ میکنی خبر نمیدی
شاد باشی وموفق

مرسی عزیز دلم .
ببخشیییییییییییییییید
من هیچوقت خبر نمی کردم . مرسی که تشریف اوردی باران جونم

مهدی چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ب.ظ http://sange-sabor.blogsky.com/

بگو رهایم کنند مرغابی ها
بخدا موج صدف ها رو برد
من
من در اندیشه ی دریا بودم

مرغابی ها گرفتنت ؟!

بره ناقلا چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:58 ب.ظ http://sheytonak-naqola.blogsky.com/

اگه خیلی کار داری بیام کمکت
ولی در حد اتاق تمیز کردن باشه ههههههههههههههههههههههههههههههها
شیشه هاتو بده یکی دیگه پاک کنه می دونم دمه عید کارگر گیر نمی یاد


اگه دوست داشتی یه دور از جون بگو چیزی ازت کم نمی شه

عزیز دلم . مرسییییییییییییییی .
نه دور از جونت .
در حد کتابا و تختم و اینا بود که همون دیشب درس شد !
کارگرم پیدا می کنم خودم ...
فدات بشم من

شکیبا پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:58 ق.ظ http://kavirbienteha.blogsky.com


سلام خواهر جونمممممممممممممممم
بووووووووووووووووووووووووووووس

احسان پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ب.ظ http://ehsanhp.blogsky.com/

شما که ماشالله هم خودت خوشگلی و هم قالبت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد