استاد !

الان چند دقیقه ای میشه دلم واسه یه استادم که خیلی دوسش داشتم تنگ شده ، از وقتی پروژه پایان نامم رو تحویل دادم و اون بهم گفت بهت 19/82 دادم و بعد من ته دلم یکم ناراحت بود اما اون منو شادم کرد ؛ دیگه خبرش رو ندارم.

چقدر دلم می خواد برم ببینمش و بهش بگم که خیلی دوستت دارم و یکی از کسایی هستی که همیشه تو ذهن من به عنوان یه آدم خوب ( حداقل در حد شناختم و رابطه ی استاد و دانشجویی که داشتیم ) میمونی !

من قبلا هم بهش گفته بودم که دوستش دارم اما خوب شاید به این حساب میگذاشت که چندین درس باهاش دارم . البته اون کلا استاد زیاد سختگیری نبود که آدم بخواد واسش پاچه خواری کنه . 

تازه یکم هم شاید شبیه من بود اخلاقاش با اون شیطنت های خاصش...

یه بار بهش گفتم دوست دارم مثل تو یه استاد موفق شم ، دقیقا یادمه ترم آخر بود ، توی یک کلاس دیگش با دوستام نشسته بودم ، اتفاقا اون روز به خاطر حضور من کلاسشون یه جور دیگه شد و کلی حرف زدیم با هم و استاد برامون از خاطرات دانشگاهش تعریف کرد ، البته آخرین جلسه بود و درسی هم نداشتند، اما دوستام که هیچوقت من تو کلاسشون نبودم گفتند که هرگز استاد رو اینجوری صمیمی ندیده بودند و فکر می کردن به خاطر رابطه خوب من و استاد بود که اونجوری کلاس اون روز براشون جالب شده بود. خلاصه وقتی تو راه پله بودیم ، بعد از همون کلاس ، من بهش گفتم دلم می خواد یه استاد بشم مثل تو و اون گفت من نه درس رو خیلی دوست داشتم ، نه استاد شدن رو !

اما به نظر من که استاد فوق العاده ای بود و نمیدونم آدم بدون علاقه چطور میتونه اونقدر عالی باشه...

آخرین جملاتش به من این بود که امیدوارم باز همو ببینیم ، بازم یه جای دیگه ، شاید بتونیم یه روزی با هم کار کنیم !

واقعا الان دلم براش تنگ شده ، ایشالا هرجا که هست شاد و سالم و موفق باشه ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد