دیشب که اومدم خونه ، خیلی خسته بودم ! یکم هم دیر اومدم ، چون رفته بودیم یه ساختمون دیگه شرکتمون ، اون سر شهر ...
شب که اومدم خیلی زود خوابیدم ، قبل از خوابم که داشتم یه آهنگی گوش می کردم که خیلی غمگین و دلگیرم کرد ،
راستش خودم هم غمگین و دلگیرم ...
دلگیر و خیلی هم دلتنگ !
خاطرات خوب وقتی تموم می شن ، می تونن آزاردهنده ترین چیزای زندگیت باشن . اصلا می تونن همه ی زندگیت رو ازت بگیرن.
دیشبم برام یکی از شبای خیلی سخت بود ، اما گذشت.
صبحم دیر بیدار شدم و یکم دیر رسیدم سر کار ...
امروز روز بدی نبود ، آروم بود ...
بعد از دو روز تعجب از رفتار عجیب همکار جدیدم و غر زدن من ! امروز خیلی بهتر بود ، کلا 2 روز فقط داشت کارایی می کرد که ازش بدم می اومد ، اما امروز اصلا کل روز هیچ اشتباهی نکرد ! هیه
یه VPN Server هم یه زمانی راه اندازی کردم ، کلی پیر کرده منو ، امروز مشکلشون کلی وقتم رو گرفت ، حالا از وقتی اومدم خونه تا الان هم داشتم رو اون کار می کردم ! درست شده خدا رو شکر ، فعلا مشکلی نداره .
کارا هم خوبه اما ...
اما یکی به من بگه من می تونم درس بخونم آخه ؟ کی ؟ کی بخونم ؟