این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آرومم کن ...

این روزا حال و روزم اصلا خوب نیست ، مریض شدم ، ضعیفم ، هر روز حالم بد می‌شه ، بد شدن عادی هم نه ، جوری که دیگه واقعا کنترلم دست خودم نیست ...

هر روز سردرد دارم ، سردرد عادی نه ، در حد انفجاره مغزم ! چشام که دیگه هیچی ... هم شب نمیتونم بخوابم ، هم گاهی واقعا سخت گریه می‌کنم ، با همه توان ! دیگه چشمی برام نمی مونه که !

امروزم یه دور حالم بهم خورد ، گرچه الان خوبم ، اما اعصابم داغونه ، مثل هر روز ...

سردرگمم ، گیجم ؛ گیج واقعی ...

داغون تر از این نبودم هرگز ، با همین وضعم واسه آیندم هم دارم تصمیمات جدید میگیرم !

شایدم یهو گند زدم به همه چیز ؛

یعنی خدا بازم دستم و میگیره ؟ یعنی هنوزم هوامو داره ؟ در مهربونیش شکی ندارما اما می‌دونم خودم لیاقتش رو ندارم ...

خیلی دلم پره ، از همه کس ، از همه چیز ،

خیلی درد داره این دلم اما دیگه سنگ صبوری نداره ! چی بگه ؟! ترجیح میده بشینه آروم ذره ذره آب شدن من رو ببینه !!! 

وقتی می خوام با خودم فکر کنم ، وقتی به بدبختیام فکر می‌کنم ، به خدا میگم فقط خدا کنه یه روز اوضاعم اونقدر بدتر نشه که دلم این روزا رو بخواد ! همونطور که الان دلم حتی واسه همه ی روزای بد گذشته هم تنگ شده ...

خدایا آرومم کن ، خودت هوامو داشته باش.

خدایا توکلم به تویه فقط و فقط . هوامو داری ؟!


افکار درهم

تازه کارای شرکت رو تموم کردم ، امیدوارم فردا همه چیز به خیر و خوشی تموم شه ! خیلی کار باحالی کردم ، با شرکت رقیبمون رفیق شدم و باعث شدم دعوای شرکت ما و شرکت اونا بلاخره آروم شه ،

درواقع یه پروژه مشترک داشتیم و اونا فقط داشتن ما رو خراب می‌کردن و کارمون رو قبول نداشتن ! حالا از وقتی من کارا رو تحویل میدم دیگه خوبه همه چیز و من رضایتشون رو جلب کردم !

البته همه گفتن آدمای خیلی خطرناکی هستند و نباید گولشون رو بخورم ! حالا ایشالا فردا هم آخرین کارم رو قبول کنن و راحت شیم .

دارم گلابی میخورم ، فک کنم دهمین گلابی امروزم باشه ، یه زمانی از گلابی متنفر بودم نمیدونم چرا حالا عشق گلابی شدم ...

امروز خیلی خوردم ، هیه ، هم میوه هم شیرینی ! نوش جونم ...

یکم استرس دارم و نگرانم واسه کسی !!!

اما سعی میکنم خودم رو آروم کنم و ذهنم رو منحرف و بگم حالا زوده واسه غصه خوردن ...

این روزا که همه چیز تو زندگیم عوض شده و دیدم رو دارم نسبت به همه چیز عوض میکنم . دیدم نسبت به دوست صمیمیم هم همین وسط عوض شد ، یعنی همین آدم بودا اما من سعی می کردم فقط خوبیاشو ببینم ، اما خریت محضه ! باید قبول کنم هیچکس تو دنیا نمی تونه مثل من طرف مقابلش رو با تموم وجود دوست داشته باشه ، واسه همینه که من نمی تونم دوستی ای که دلم می خواد رو تجربه کنم ! بی نقص !!! البته دیگه برام مهم نیست ، چون چند روزه هم دیدم رو بهش عوض دارم میکنم و هم انتظاراتم رو ، اشکال نداره ، آدم احساس تنهایی کنه بهتره تا با نارفیقا دوستی کنه !!!

خداییش من هر کس رو دورو برم دیدم خودش رو به بقیه ترجیح میداده ، در صورتی که من برعکسم ! بقیه رو به خودم در خیلی از موارد ترجیح میدم و متاسفانه چیزی هم عایدم نمی شه !!!

دلم واسه کسی که یه دنیا دوسش داشتم و قلبش خیلی بزرگ بود تنگ شده ! کسی که با همه آدما فرق می کرد، اون واقعا دلش از جنس دل من بود ؛ بلکه هم هزار بار مهربونتر !!!

اما مرد ؛ دلش رو میگم ...

اونم دیگه مهم نیست ... (هر روز ، هر یک ثانیه در میون این جمله رو به خودم میگم ...: همه ی راه ها برگشت نداره الهه جان، این رو بفهم ، گاهی بعضیا کاری میکنن که هرگز بخشوده نمیشن، راهی رو میرن که دیگه نمی تونن برگردن ، یعنی تو نباید اجازه بدی، تو دیگه نباید قبولشون کنی ، مثل احساسی که دیگه نباید به دوستت داشته باشی ، باید بدونی دیگه هرگز نباید بهش بگی تو جای خواهرمی ! چون نیست ، چون میدونی اون خودش رو به تو ترجیح میده !!! چون اون لیاقتش رو نداره و تو نباید خودت رو گول بزنی! میدونم میبخشی اما توروخدا دیگه مثل قبل دوستش نداشته باش، بخدا فقط خودت اذیت میشی الهه جان)


الهه دلم خیلی برات تنگ شده !

دیگه چرا با من قهری ؟

توروخدا فقط واسه من حرف بزن ! سکوتت داره داغون ترم میکنه ...

الهه هنوزم یه دنیا دوست دارم ، باور کن ، هنوزم همون دلم واست ، نمیگم به هیچکس دل نبستم اما ...

باور کن هنوزم منم که هواتو دارم ! می فهمی ؟!