نمی دونم امشب چون روز سختی داشتم و حالم گرفتست اینطوریم
یا نه
خیلی از چیزا برام دیگه بی معنی شده ، بی معنیـــــــــــ ...
دلم به اندازه ی همه ی دنیا گرفته ،
واسه همینه که دوباره اومدم دارم می نویسم !
نه اینکه دلم بخواد با گفتن نارضایتیم از زندگی ناشکری کنما ! نه ، واقعا از خدا به خاطر همه چیز ممنونم
اما
اما حال دلم خوب نیست
فردا هم کنکور دارم
اصلا هم آماده نیستم
ادامه مطلب ...
چقدر دلتنگِ تو باشم خوب است گلِ کوچکم؟
چند سالِ نوری انتظار بکشم
تا به دیدارم بیایی؟
چند ساعتِ دیگر زنده بمانم
لبخندت اتفاق می افتد؟
تا کجایِ آینده پشتِ پنجره بایستم
سلام می کنی؟
با چه مقیاسی تنهایی را بسنجم
که دروغ نگفته باشم؟
اصلا بگو ببینم
تو چرا دلت برای من
تنگ نمی شود؟!
مبادا بینِ اینهمه سکوت
فراموشم کرده باشی؟
نکند آینه های قلبت
از بارانِ اشک هایم
بخار بگیرند؟
دیوانه شدم... بیدار شو
شب که وقتِ خوابیدن نیست!