دلم برا دستات
برا بغلت
برا عطر تنت
برا حضورت
برا چشمات
بدجور تنگ شده
یه بارم سرزده بیا
میای؟؟؟
از زندگی سیرم !
دلم نمی خواست اولین حرف امسالم این باشه ،
اما اولین چیزی که دلم خواست مکتوبش کنم اینه ، چرا یه عالمه بنویسم تا حالمو توصیف کنم ؟! همین بسه ...
متن تبریک پارسالم حرفای امسالم هم هست
می خوام دوبار بزارمش اینجا برات مهدی جونم :
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست . میلاد تو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم .
امروز روز توست
و من
تمام دلتنگیهایم
را
"
به جای تو "
در آغوش می کشم
چقدر جایت میان
بازوانم خالیست ...
کدامین هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنم که
خود گنجینه ی زیبایی های عالمی؟
ای شیرینی لطیف
ترین سرود طبیعت، چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگینی شکر گویم؟
امروز 16 اسفند 91 ، ساعت 9:09
من توی شرکت تنهای تنهام ...
امروز یه روز خیلی خیلی خوبه، خیلی بیشتر از اون خوب که آدم بتونه دربارش توی وبلاگش ننویسه، حتی اگه مدتها از ننوشتنش میگذره!
امروز یکی از بهترین روزا توی تقویمه، مهمترین مناسبت امروز تولد مهدی جونه!
دلم میخواد یه دنیا تبریک بگم بهش و بگم براش خیلی خوشحالم ....
امروز مناسبتهای دیگه هم واسه من داره، با یه دنیا خاطره جالب و دوست داشتنی ...
این روزها روزای سختی رو تو زندگیم میگذرونم ، از هر جهت ،
اما امروز شیرینیای خاص خودش رو داره که حتی هوای خیلی خیلی بارونی هم خرابش نمیکنه ،
امروز صبح بابا منو رسوند سر کار و تو شرکت هم تنهام و قیافه ی بعضیا رو نمی بینم ، چقدر خوشحالم که هیچ چیز وجود نداره تا خوشحالی امروزم رو خراب کنه !!! هیه
پیشانی ام ...
چسبیدن به سینه ات را می خواهد ...
و چشم هایم خیس کردن پیراهنت را ...
عجب بغض پرتوقعی دارم ...
من امروز ...