نه، مثل اینکه تموم شده !!!

صبح ها وقتی که از خونه حرکت می کنم تا جایی که سوار تاکسی می شم ، وقتی دارم قدم می زنم تمام حواسم فقط به خودمه !

گاهی حتی گذر زمان رو حس نمی کنم .

فقط با خداو گاهی با خودم صحبت می کنم . امروز تمام مسیر به خودم می گفتم :

نه، مثل اینکه تموم شده !!!

گاهی یه روز یه جمله میاد تو ذهنم که برام یه دنیا معنی داره.

* زنگ زدم سازمانی که باید واسه کار می رفتم،گفتم امروز نمیام ، خیلی کار دارم ، کلا هفته آینده هم هفته ی شلوغیه برام از نظر کاری ! امروزم که اصلا اومدم نشستم می گم از کجا شروع کنم ؟!

* فردا هم فکر کنم تمام روز بیرون باشم ، خدا به دادم برسه !

* صبح در حال حاضر شدن داشتم به این فکر می کردم که به محض اینکه رسیدم تو خونه از داداشم بخوام که واسه شنبه حداقل یکم از وقت آزادش رو به من در کارای شرکت کمک کنه !!! والا ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد