-
پست قبلی ...
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1393 19:09
با یه دنیا حرف اومدم که بنویسم ، اما پست قبلم رو که خوندم دیدم هیچ چیزی تو زندگیم عوض نمیشه ... چی بگم که همه چیز تکراریه ...
-
تکرار
چهارشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1393 12:30
وقتی که دلت میگیره و تکــــــــــــــــــرار میکنی ... تکرار می کنی ... تکرار می کنی ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 فروردینماه سال 1393 00:02
فردا 23 فروردین 1393 Its a new day with an old story
-
باز هم این روزها !
جمعه 2 اسفندماه سال 1392 10:45
این روزها دقیقا همونطوری که نباید بگذرد ، می گذره ! آروم و بی صدا اما درون من ... (درون من رو بیخیال) بیرون زندیگمم هیچ چیزی پیدا نمیشه که واسه من قشنگ باشه ! پس کی این روزها می گذرند ؟! دوباره جمعه شده ، چقدر دیگه منتظر بمونم تا جمعه بعدی و همینطور سال رو تموم کنم تا سال بعدی ؟! واقعا آخرش که چی ؟!
-
قاطی !
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 11:27
گاهی آدم یهو اینقدر قاطی میکنه ! خیلی هم خوبه ... من زیاد قاطی میکنم ، زیاد غصه میخورم ، زیاد تصمیمات عجیب میگیرم ، اما گاهی دیگه خیلی کارم عجیب تر از همیشست ! (البته اینم باز اصلا چیز تازه ای نیست.) کلا از اونجایی که جز آدمایی هستم که خیلی سخت از چیزایی که دوستشون دارم دل میکنم و کلا وابسته ام ... نمیتونم از این...
-
its not closed
پنجشنبه 12 دیماه سال 1392 14:15
یه وقتایی هم هست که رفتم ، اما درو پشت سر خودم نکوبیدم ...
-
منتظرم !
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 01:19
امروز حالم از دیروز و هر روزم بهتر بود ، اونقدر که بهم یه حمله قلبی هم دست داد !!! امروز همینطوری از صبح تو خودم بودم ، تو فکر بودم ، به خیلی از چیزای غمگین داشتم فکر می کردم ، اما یه لحظه که رفته بودم از یه فروشگاه خرید کنم ، موقع بیرون اومدن احساس کردم قلبم از همیشه (همه عمرم) تند تر می زنه ، خیلی اوقات شده که احساس...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آذرماه سال 1392 22:08
-
روزمرگی های من ...
دوشنبه 11 آذرماه سال 1392 20:07
دیشب که اومدم خونه ، خیلی خسته بودم ! یکم هم دیر اومدم ، چون رفته بودیم یه ساختمون دیگه شرکتمون ، اون سر شهر ... شب که اومدم خیلی زود خوابیدم ، قبل از خوابم که داشتم یه آهنگی گوش می کردم که خیلی غمگین و دلگیرم کرد ، راستش خودم هم غمگین و دلگیرم ... دلگیر و خیلی هم دلتنگ ! خاطرات خوب وقتی تموم می شن ، می تونن آزاردهنده...
-
دیشب و امروز من .
یکشنبه 10 آذرماه سال 1392 00:11
دیشب نزدیکای ساعت 12 بود که رفتیم دوچرخه سواری ، کلی دوچرخه سواری کردم بعد از مدتها ، جوری که صبح زود که بیدار شدم ، یکم بالای زانوم درد می کرد ولی سریع خوب شد ، تا ساعت 3 شب نخوابیدم ، اول واسه اینکه تا دیروقت بیرون بودم ، دوم هم اینکه با گوشی داداشم یه سری عکس گرفته بودیم که من می خواستم حتما بهم بلوتوث کنه ، این...
-
... امید ...
جمعه 8 آذرماه سال 1392 22:43
-
روابط من ...
جمعه 8 آذرماه سال 1392 16:30
رابطه من با خودم؛ هرچقدر بیشتر با خودم حرف بزنم ، بیشتر هم می نویسم ، برای خودم . این روزها با خودم زیاد حرف می زنم ، خاطراتم و افکارم رو مرور می کنم ، اما کمتر می نویسم ، یا حتی نوشته هام رو پاک می کنم ... برای نوشتن توی این وبلاگ هم که ... بگذریم . زندگیم خوب یا بد داره می گذره و خیلی از خاطرات هم برام باقی می مونه...
-
که نباید !
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 22:04
هیچم نمی خوام از چیزی که تو دلم می گذره بنویسم !!! سعی می کنم چیزی ننویسم که یوقت احیانا چیزی نگم که نباید بگم ...
-
یه تشکر ساده .
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 08:19
خداایا ازت ممنونم ، به خاطر آرامشی که دارم و همین که کارا همینطور پیش میرن . حتی به خاطر امیدی که به آینده دارم ، به خاطر اینکه در کنارمی و به خاطر نشانههایی که سر راهم قرار میدی، ممنونم ...
-
.!
شنبه 2 آذرماه سال 1392 09:15
دیشب با خودم می گفتم تو که 100 درصد مطمئنی و ایمان داری که خدا جواب همه کارای آدم ها رو می ده ، چرا اکثرا دوست داری کارای بقیه رو تلافی کنی ؟؟؟ مگه شک داری که خدا خودش خوب این کارو انجام می ده ؟؟؟ اتفاقا تلافی خدا بهتر و عادلانه تره ، سخته اما بعضی ها رو باید واگذار کرد به خدا ... فردا با مدیرعامل شرکت جلسه داریم و من...
-
برای نگفتن
شنبه 2 آذرماه سال 1392 01:12
به خودم گفتم الهه ، بفهم ، از این به بعد بعضی حرفا هم هست ، برای نگفتن ! نمی گم ! اصلا چه ضرورتی داره بگم ، برای نشنیدن ، یا نفهمیدن !!! اصلا بعضی اوقات باید سکوت کرد ، فقط نگاه کرد و دید آخرش چی میشه !!!
-
بعضیا !
جمعه 24 آبانماه سال 1392 18:10
بعضی از آدما هم هستند که به خاطر حضورشون هرچقدر شاد باشی کمه ! واسه بودن چنین آدمایی تو زندگیم از خدا متشکرم ...
-
مزخرف
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 12:17
این روزا تنها کاری که نمی تونم بکنم کار کردنه !!! اصلا هواسم نیست ، اصلا از نظر روحی آماده نیستم، اصلا حس و حال ندارم و ... فکر کنم همینطوری ادامه بدم باید بزارم برم خونه بشینم دیگه !!! چند روزه هر کاری می کنم حالم بهتر شه مثلا دارم سر کار هر روز پاستیل می خورم که من بیشتر و بیشتر غمگین می کنه ! اصلا این روزا هر کاری...
-
به چه قیمتی ؟!
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 08:25
-
I dont have any idea about this
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 19:07
-
Today is a good day
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 11:36
I thnik that today is a good day and I dont need any special thing for sayin that ! THANKS GOD
-
یه روز بارونی غمناک !
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 08:27
امروز یه روز بارونیه که هوای دل من بدتر از هوای بیرونه ! خدایا چرا باید چیزایی رو تحمل کنم که برای من درکش سخته ، خدایا بلاخره بعد از این همه زندگی به من ثابت شده که خیلی خیلی خیلی هوامو داری، میدونم که نشانههای حکمتت رو تو زندگیم دیدم و بهش ایمان آوردم اما باز هم هر روز زندگی به دلایلی برام سخت میشه، دلایل کوچیکی...
-
هرچی بهم دادی !
شنبه 27 مهرماه سال 1392 14:33
اصلا می خوام بیخیال دنیا باشم ، کلا silent شم موقع یادآواری غم و غصه ها ! خدایا دوستت دارم ، خیلی هم ازت ممنونم ، هر چی بهم دادی زیادم هم هست ... والا !
-
صبوری می کنم ...
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 08:23
اعتقاد دارم که رویکرد الهه جان اشکالی نداره ، هنوز بهترین راهکار برای تحمل است و صبـــــــــــــــــــــر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 20:03
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 10:47
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای آخه چرا اینهمه باید دلم برات تنگ شه دیوونه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
الهه جان اشکالی ندارد!
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 14:04
نمی دونم دیشب بود یا پریشب که خیلی تو فکر بودم ... بعد هی به خودم می گفتم اشکالی نداره ، این جمله خیلی بیشتر از موضوع اینکه واقعا چه چیزی اشکال نداره توی ذهنم تکرار می شد! خیلی دردناکه ، خیلی غم انگیزه ، اینکه دلت اینقدر بگیره که خودت به اونجایی برسی که به خودت بگی اشکالی نداره ، اما دلم می خواد همیشه و هر روز با دیدن...
-
خاطره یک کابوس ...
جمعه 5 مهرماه سال 1392 14:28
از یه طرف تمام امروز دارم به این فکر می کنم که زندگی می تونست خیلی بهم سخت بگیره و برای خوشبختی های کوچیکم باید شاد بود !!! نمی دونم چرا از صبح دارم به این فکر می کنم اما الان دلم یه موفقیت بزرگ تو زندگیم می خواد ، شاید اول یه سناریوی جدید که یه هدف بزرگ بهم بده و بعدش یه تلاش بزرگ و بعد یه موفقیت ! نمی دونم چرا اما...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 15:29
به آدمی که یهو انرژیش رو از دست میده چی میگن ؟!
-
صبح بخیر اول مهری ...
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 08:27
سلام الهه ، هیه صبحت بخیر ، چقدر دوست دارم اینو که ساعتا عوض شده ، سرکار اومدن یه کوچولو آسونتر میشه و به جاش شاید یه برنامه صبحگاهی برا خودم بزارم ، شاید اصلا تصمیم بگیرم صبحا پیاده روی کنم اصلا !!! حالا دیگه دفترچه گرفتم توش برنامه ریزی کنم دیگه ، هیه هنوز هیچی توش نیست، اما به زودی پر میشه ... می خوام فقط واسه خودم...