چند وقتی حالم بد بود و...

خوب نبودم .

یکم اتفاقای خوب تلاش کردن بهترم کنن

مثل سختکوشی الهه که درساشو خوب می خونه و

شکل زندگیش یه کوچولو عوض شده

دیروز حس آدمایی رو داشتم که یه دنیا گریه کردن و سبک شدن !

انگار همه ی گلایه هاشونو کردن و خسته شدن !

نظرات 8 + ارسال نظر
محمد نادر جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:49 ب.ظ http://www.soillover.blogsk.com

سلام
چطوری؟
خوش به حالت درس میخونی
من که هر وقت میشینم سر درسام اصلا از زندگی نا امید میشم
فکر سربازی به سرم میزنه
کلا گیج شدم و خنگ
هرچی فرمول های فوریه و انتگرال و مثلثات و سیگنال رو حفظ میکنم حداکثر ۱ ساعت یادم میمونه
اخه یو چجوری درس میخونی؟
اگه میتونی یه راهی پیشنهاد کن منم درس خون شم
میگم خوب حالا بگو فکر میکنی ستمگر چیه شاید درست حدث زده باشی
همیشه تو زندگیت اتفاقای خوب بیفته
قربانت

سلام
امشب که خیلی بدم .
ولی الان دارم کم کم خوب می شم !
مجبورم !
راهی جز این ندارم که خودم خودمو اروم کنم . و تحمل !
من کلا از زندگی نا امیدم . سرگرمیم شده این ترم درس خوندن !!! که فکر همه چیز ولم کنه !!! یکیش دوستای افتضاح !!!
می دونی واسه فورمولا منم همینطوریم در کل مثلثات و انتگرال و اینا مشکلات پایه ای منم هستن ! حالم بهم می خوره ازشون .
ولی باید تمرین زیاد حل کنی دیگه زیاد که بشه تو ذهن می مونه کم کم !
من الان بعضی شبا که حس درس خوندن هس ۲۰ -۳۰ تا حداقل تمرین ریاضی حل می کنم دیگه کم کم دارم با انتگرالا و مثلثات و اینا هم آشنا می شم
البته هنوز زیاد باهاشون دوس نشدم ولی همینطوری ادامه بدم حله دیگه
من شاید یه ۵۰ تا ۱۰۰ نفری منتظرن ببینن این ترم الهه چیکار می کنه . بحث رو کم کنی و ایناس ... وگرنه من واسه کنکورم هم روزی ۱ ساعتم نخوندم !!!
کلا شرایطم بده محمد . مرسی از ارزوی خوبت ولی فعلا اتفاقای بد خیلی بیش از خوباشن ! دارم کم می یارم
درسای به این سختی شدن کوچیکترین مشکلات الهه ی شیطون تنبل که ترجیح می ده اینا رو حل کنه !!!

شکیبا شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ق.ظ

سلام عزیز دلم
چطوری مهربونم؟
آفرین به الهه درسخون خودم...قدر این روزاتو بدون و یه روزی به از این روزا یاد خواهی کرد..
الهی من قربون خودتو و شکل زندگی نازت برم که اینقدر قشنگه و روز به روز بهتر میشه...
الهه ی من آرزوی من برای تو لبخندی از جنس نور و دلی شاد و آرامه
دوست دارم
بووووووووووووووووووووووووووووووووووس

سلام به روی ماهت
چشم قدر می دونیم . گرچه زیبا و لذت بخش نیس هیچ جای این زندگی !
شکیبا نمی زارن من از زندگیم لذت ببرم !
منم می بوسمت عزیزم . مرسیییییییییییییییییی

محمد نادر یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ق.ظ http://www.soillover.blogsky.com

سلام
چطوری الهه؟
خوبی؟
میگم خب جواب نظرات رو میدم اما تو وب خودتون و خودشون
اینطوری احتمال خسته شدن از وبلاگ نویسی خیلی کمتره
چون اونجوری خیلی وقت گیره
اما شایدم باز شرو ع کردم مثل قبل
وای
شرمندم کردی
وقتی اومد جواب نظر اخری رو خوندم اینجوری شدم :
ممنون
روش خوبی پیشنهاد کردی اما سخته
ولی فکر کنم روش ساده تری وجود نداشته باشه
میگی اتفاق بد واست میفته نگران میشیم
اگه محرم هستم و کاری ازم بر میاد بگو
شاید بهتر شد
اما امید وارم و دعا میکنم واسه الهه فقط لتفاقای خوب بیفته که بزرگترین مشکلش بشه حل انتگرال سه گانه صد ایکس به توان نپر هشتم ضربدر یک دهم وای به توان ۳ ضربدر ۵ سکانت زد دی ایک وای ایک زد ایکس . حدود هر سه از منهای بی نهایت تا مثبت بی نهایت . جواب ضرب در کانژولیت پاسخ ضربه سیستم دیفرانسیل
خودم نفهمیدم چی گفتم
فردا سر امتحان باید امثال اینو حل کنم
اخرش نگفتی چیه ستمگرما
قربانت

سلام .
هر طور راحتی .
خوبی ؟
من امشب یه عالمه بهترم !
دعا می کنم فردا عالی باشه امتحانت
چرا اونطوری شد قیافت ؟
ممنون ممنون ممنون
نمی گم دیگه !

روابط عمومی خانه وبلاگ نویسان استا یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ق.ظ http://bushehrblog.ir

خانه وبلاگ نویسان استان بوشهر برگزار میکند
جشن بزرگ " یک آسمان پنجره "
جهت کسب اطلاعات بیشتر به این آدرس مراجعه کنید:
http://bushehrblog.ir
روابط عمومی خانه وبلاگ نویسان استان بوشهر

shakiba سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:48 ق.ظ

سلام الی جونم
آخه کی نمیذاره الهه ی مهربون من از زندگی لذت ببره ؟!
بگو کیه که خودم با همین دستای خودم خفش کنم!

عزیزم من به تجربه درک کردم که اگر تمام دنیا هم ضد ما باشن فقط باید خودمون بخوایم از زندگی لذت ببریم و شاد باشیم...اینو تو همین چند وقته که افسرده بودم فهمیدمش...

خیییییییییییییییییییییلی دوست دارم
بووووووووووووووووووووووووووووووووس

منم باهات موافقم شکیبا جونم .
ولی دوستای خوبی وقتی نداشته باشی و حساسم که باشی !!!
وقتی یه حرف هر کدوم بخواد اشکت رو در بیاره . نمی شه شاد بود گاهی ...
دلم می خواد بعضیا رو نه ببینم نه صداشون رو بشنوم ...
دیگه صبرم تموم شده چون !!!
از وقتی به این نتیجه رسیدم فک می کنم این زن و شوهرایی که همدیگه رو دوس ندارن دیگه چی می کشن !!!!
ما که با دوستای دوران مدرسم هم به اینجا رسیدیم ...
منم دوست دارم بسیار زیاد

shakiba پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:39 ق.ظ

چقدر شبیه منی الهه جونم!
منم خیلی حساسم...با هر کدومشون اشکم درمیاد...
البته من یه فرقی که با تو دارم اینه که تو دنیای واقعی هیچ دوستی ندارم و همه دوستام مجازیند!
صبر کن عزیزم فقط صبر...
آره منم موندم که این زن و شوهرا چه جوری باهم زندگی میکنن!فقط با جنگ و دعواهای روزانه زندگیشون پیش میره!

مرسی عزیز دلم

قوربونت برم من .
چرا هیچ دوستی نداری ؟
صبرم می کنیم

محمد نادر پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ

راستی اون نظر اخر رو عمومیش نکن

ببخشید این نظرتو الان دیدم . اون عمومی شده بود !!!
الان پاکش کردم !
محمد جان اخه کجا دعوات می کردم پس ؟!
تو همون باید جواب می دادم دیگه !
البته خب وب ما که بازدید کننده نداره !!! فرقی هم نمی کنه !
محمد کی برمی گردی اینجا ؟!
نخوندی جوابمو ؟!
ناراحتما ...

محمد نادر جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ق.ظ http://www.cloob.com/name/dalidbad

سلام الهه
من جواب نظر قبلی رو نخوندم
یعنی نبود که بخونم
اما شاید چند روزی تو کلوب باشم
اگه خواستی بیا سر بزن
ادرس کلوبم رو به جا ادرس وبم میزارم
فدات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد