چقدر دوست داشتن تو شیرینه !

چی بگم والا ! شیرینه دیگه خب !

challenge!

همین الان دلم می خواست به خودم بگم الهه جان مگه خود تو نبودی که تو زندگی همیشه از خدا challenge خواستی ،

حالا این همه سختی ، پس چرا صبور نیستی !

اگه همیشه اوضاع بر وفق مراد باشه که نمی تونی پیشرفت کنی عزیزم !!!

همین الان یاد این افتادم که یه چندباری به خودم گفتم الهه جان شما که دشمنت رو سر کارت از دست دادی شاید دیگه مثل قبل پیشرفت کاری نکنی چون خیالت راحته ! همین طورم هست واقعا ولی این روزا مثل اینکه بهای پیشرفتم برام شده شبیه شدن دوست صمیمی به دشمن قبلیم !!!

خیلی من رو داره یاد اون می ندازه !!! والا ...

خدایا بازم شکرت...

(باز امروز جدی شدم کلی تمرکز کردم هنوز هیچی نشده گردن درد دارم ! خدا تا شب رو به خیر کنه ...)

هیچ کار !

این روزا حالم خیلی بهتر از قبله ، می دونم چرا !

چون دلم آروم تره و بیشتر امید دارم ، نمی خوام خرابش کنم واسه همین ترجیح دادم هیــــــــــــــچ کاری نکنم !

دلمان گرفته ، اون هم سرکار !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خدایا کمکم کن ...

این روزا تقریبا احساس می کنم دیگه زندگی بی دلیل ترین و مزخرف ترین کاریه که دارم می کنم ؛

اما همینطور که دراز کشیده بودم و خوابم میومد و مثل همیشه داشتم فکر می کردم و البته با غصه ، یهو یه فکری به ذهنم رسید که امیدوارم درست باشه ...