دیدن!

وای بعضی اوقات ادم یه چیزایی می بینه شاخ در می یاره از دست بعضیا ... 

شما چطور ؟؟؟!!!  

ولی اون روزی که این وبلاگو ساختم . یه چیزی رو نمی دونستم همین الان کشف کردم ! 

خداییش ولی  آدم گاهی نبینه یه چیزایی رو بهتره ها ! 

خلاصه 

خودمم نفهمیدم چی شد! 

ولی ماه رمضون داره تموم می شه .من که دوس ندارم ! ولی فک کنم یه اتفاقی می یفته که منتظرشم. ولی حسه خوبی بهش ندارم !!! 

الان حسه خوبی به اینده ندارم. حالمان هم که بد است .  

و اینکه می ترسم یه گندی بزنم چندی بعد ! 

راستی یه آرزو هم دارم که واسش خیلی دعا کردم . امیدوارم مستجاب شه . باید یکم اوضاع منم عوض شه . شاید بتونم یکم دوباره رو فرم بیام... 

می خوام یه کاری هم بکنم. تازگیا فرصت هم شد و دل من نذاشت کاش اینم بشه !یه جاهاییشم که بدتر کردم !!! 

در کل خدایا فقط تو می دونی درد هاااااااااااااااااااااااااای من چیست . کمک کن دیگه! 

پیشا پیش ممنون . 

(دعای الهه تو  عید فطر ... ) 

متفاوتم امشب کلا ... واسه همینه این پستم اینجوری متفاوته ...

تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن 

در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن  

  

(چقدر دلتنگی و کلافگی حسه بدیه ! آدم کم می یاره ...)


 

یک افق فریاد من از زندگانی سبزتر  

تا کرانی از کرانهای خدا پرواز کرد  

 

غنچه فریاد من در دشت خاموشی دمید 

بر درخت زندگی شب تا سحر لب باز کرد  

 

قطره‌ای از اشک من در تاری شیرین شب 

یک افق فریاد را در دل طنین انداز کرد     

 

رقص بیدی با سرود سرد بادی مشکبو  

چشمه‌ای شد مهربان و گونه‌ام را ناز کرد 

 

چون شکفت از شاخه ی غم غنچه‌ای از عشق، لب 

ناله‌ای از نای من را داستان پرداز کرد 

 

چون تن از دل نغمه ی عشقش به گوش جان شنید 

 در سکوت شب دعا و گریه را دمساز کرد

دوست دارم

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز خلقت تو را دوست دارم

 

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم : تو را دوست دارم

 

نه خطی ٬ نه خالی ! نه خواب و خیالی !

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

 

سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم

 

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم : تو را دوست دارم

 

جهان یک دهان شد هم آواز با ما :

تو را دوست دارم ٬ تو را دوست دارم

یه سوال :

یه سوالی رو جایی خوندم و به نظرم خیلی جالب اومد که بپرسم تا ببینم کی می تونه جواب درست رو بده ؟! این یه سوال روانشناسیه و اگه کسی تازه خوندتش جوابش رو تو نظرات واسم بنویسه ! من هم بعدا جواب درست رو می گم ...

یک زن در مراسم ختم مادر خود مردی را می بیند که قبلا او را نمی شناخت ...

او با خود اندیشید که این مرد بسیار جذاب است !

و با خود گفت او همان مرد رویاهای من است ...

او عاشق مرد می شود . ولی از او تقاضای شماره نمی کند و دیگر آن مرد را نمی بیند .

چند روز بعد او خواهر خود را می کشد .

به نظر شما انگیزه ی او از قتل خواهر خود چه بوده ؟؟؟؟ 

حالا اینم جوابش : 

 

واسه این که احتمال می داده تو مراسم ختم خواهرش هم اون مرد رو ببینه ! 

البته مرسی که کسی بلد نبود چون این تست امریکایی واسه شناخت قاتل های زنجیره ای و افراد روانی بوده که خدا رو شکر هیچ کدوممون نیستیم

خاطرات بد ...

اینقدر غصه دارم که انگار قلبم داره می یاد تو دهنم ! مثل روزای امتحانای پایان ترم دی !!! 

مثل شب یلدا ! واااااااااااااااااااااای چقدر به روزای غمگین فکر کردم امشب ! همه ی خاطرات بد جلو چشام رژه می رن ! دلم نمی خواست آپ کنم ُ ولی دلم خواست یکم بنویسم! 

نوشته های کسی رو خوندم که مثل خنجر می رن تو دل کوچولوی من !!!  

خلاصه الان دلمان پر است از غصه و هیچکس و هیچکس نیست که بهم بگه الی غصه نخور !