-
لوازم تحریر دوست داشتنی !
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 20:23
امروز از سرکار رفتم یه مرکز فروش کتاب و لوازم تحریر ! واسه اینکه مامانم ازم خواسته بود یه سری چیزا بگیرم برای یه بچه ای که مامانش رو می شناسه و گاهی برای بچش یه سری هدیه می گیره ، به خاطر اینکه فردا اول مهره و مدارس شروع می شن اونجا خیلی شلوغ بود و منم کلی محو تماشا شده بودم ! تماشای بچه هایی که دلم می خواست جاشون...
-
ساعت چنده الان ؟!
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 08:47
امروز نمی دونستم ساعت تغییر کرده و زود اومدم سرکار البته یک بدشانسی دیگه هم این بود که کلی از مسیر تا سرکارم رو بسته بودن ! یعنی خیابون رو بسته بودند واسه رژه !!! یه آهنگم گذاشته بودن همچین فضا در حد عروسی شده بود تو خیابون ... امروز یه شانس آوردم البته؛ با داداشم هم مسیر شدم، خیلی اتفاقی ! و بعدش با هم از تاکسی پیاده...
-
شرح حال الهه ... 30 ام شهریور 92 !
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 21:14
گاهی خیلی سنگ دل می شم ! شاید تازه عادی می شم ... نمی دونم والا ؛ اما یه سری چیزا که تو دلم بود و همچین که قاطی کرده بودم SMS دادم الان به دوستم و گفتم ، همین یه ساعت پیش... فدای سرم که از دستم ناراحت می شه اصلا ! چیکار کنم ؟؟؟ مردم از بس ملاحظه بقیه رو کردم ، اصلا همینه که هست ... از این به بعد دیگه همه چیز فقط...
-
نه، مثل اینکه تموم شده !!!
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 08:38
صبح ها وقتی که از خونه حرکت می کنم تا جایی که سوار تاکسی می شم ، وقتی دارم قدم می زنم تمام حواسم فقط به خودمه ! گاهی حتی گذر زمان رو حس نمی کنم . فقط با خداو گاهی با خودم صحبت می کنم . امروز تمام مسیر به خودم می گفتم : نه، مثل اینکه تموم شده !!! گاهی یه روز یه جمله میاد تو ذهنم که برام یه دنیا معنی داره. * زنگ زدم...
-
یادداشت کوچولوی امروز !
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 00:28
این روزا خیلی حساس شدم ، یعنی خیلی وقته ! اعصاب داغون تر شدم ! یعنی حرص می خورم واسه هر چیزی که ناراحتم می کنه . اما چند روزه که خوبم و احساس می کنم روزای آرومی دارم ! شب که می شه می گم خدا رو شکر که اینقدر آروم بود امروزم ، بعد یاد اعصاب خوردیای طول روزم می افتم ، بعد سریع می گم بی خیال فکرشم نکن ... شب های آرام تری...
-
چقدر دوست داشتن تو شیرینه !
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 11:01
چی بگم والا ! شیرینه دیگه خب !
-
challenge!
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 12:19
همین الان دلم می خواست به خودم بگم الهه جان مگه خود تو نبودی که تو زندگی همیشه از خدا challenge خواستی ، حالا این همه سختی ، پس چرا صبور نیستی ! اگه همیشه اوضاع بر وفق مراد باشه که نمی تونی پیشرفت کنی عزیزم !!! همین الان یاد این افتادم که یه چندباری به خودم گفتم الهه جان شما که دشمنت رو سر کارت از دست دادی شاید دیگه...
-
هیچ کار !
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 23:36
این روزا حالم خیلی بهتر از قبله ، می دونم چرا ! چون دلم آروم تره و بیشتر امید دارم ، نمی خوام خرابش کنم واسه همین ترجیح دادم هیــــــــــــــچ کاری نکنم !
-
دلمان گرفته ، اون هم سرکار !
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 14:00
-
خدایا کمکم کن ...
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 22:12
این روزا تقریبا احساس می کنم دیگه زندگی بی دلیل ترین و مزخرف ترین کاریه که دارم می کنم ؛ اما همینطور که دراز کشیده بودم و خوابم میومد و مثل همیشه داشتم فکر می کردم و البته با غصه ، یهو یه فکری به ذهنم رسید که امیدوارم درست باشه ...
-
فقط دلم می خواد ...
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 01:06
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 00:34
-
متنفرم
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 13:00
از این پستای رمزدار بیخودی که هیچکس نمی خوندشون متنفرم ، از اینکه این دل گرفته گاهی می ترکه و ... متنفرم ، اصلا از همه چیز متنفرم الان ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 12:57
-
خدایا شکرت.
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 08:29
خدایا آخه به چه زبونی ازت تشکر کنم ؟؟؟ خیلی داری شرمندم می کنی این روزها ... خدایا عاشقتم ، حتی اگه همه چیز بر وفق مراد من نباشه ، خدایا دوستت دارم به خاطر همه خوبیای خودت ، به خاطر اینکه هوامو داری ، به خاطر اینکه تنهام نمی زاری ...
-
زمانبندی الهه ای !
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 09:32
قول دادم یه عالمه کار رو تا فردا تحویل بدم ، هیچ نیازی هم نبود این همه با عجله قول بدم اما اون لحظه که داشتم زمان می دادم اعصابم خورد بود و سریع گفتم ! روی تمام پنج شنبه و جمعه حساب کردم اما تا حالا هیچ کاری نکردم. تازه بیدار شدم و یه دوش گرفتم و دلم هم می خواد فیلم ببینم ، بعد تا قبل ظهر قراره با دوستم هم برم بیرون ،...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 21:00
-
درد
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 18:36
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 12:11
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 مردادماه سال 1392 22:44
-
آرومم کن ...
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1392 14:03
این روزا حال و روزم اصلا خوب نیست ، مریض شدم ، ضعیفم ، هر روز حالم بد میشه ، بد شدن عادی هم نه ، جوری که دیگه واقعا کنترلم دست خودم نیست ... هر روز سردرد دارم ، سردرد عادی نه ، در حد انفجاره مغزم ! چشام که دیگه هیچی ... هم شب نمیتونم بخوابم ، هم گاهی واقعا سخت گریه میکنم ، با همه توان ! دیگه چشمی برام نمی مونه که !...
-
افکار درهم
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 00:05
تازه کارای شرکت رو تموم کردم ، امیدوارم فردا همه چیز به خیر و خوشی تموم شه ! خیلی کار باحالی کردم ، با شرکت رقیبمون رفیق شدم و باعث شدم دعوای شرکت ما و شرکت اونا بلاخره آروم شه ، درواقع یه پروژه مشترک داشتیم و اونا فقط داشتن ما رو خراب میکردن و کارمون رو قبول نداشتن ! حالا از وقتی من کارا رو تحویل میدم دیگه خوبه همه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 مردادماه سال 1392 22:20
الهه دلم خیلی برات تنگ شده ! دیگه چرا با من قهری ؟ توروخدا فقط واسه من حرف بزن ! سکوتت داره داغون ترم میکنه ... الهه هنوزم یه دنیا دوست دارم ، باور کن ، هنوزم همون دلم واست ، نمیگم به هیچکس دل نبستم اما ... باور کن هنوزم منم که هواتو دارم ! می فهمی ؟!
-
غروب جمعه بارونی !
جمعه 4 مردادماه سال 1392 19:28
غروب جمعه بارونی ... با قلبی که پر از غمه ... روی تراس میمونی و بیرونو نگاه میکنی ... صدای بارون رو گوش میدی و نمیدونی حتی داری به چی فکر میکنی ... داری یه آهنگو برای بار چندم ؟! گوش میدی ! ...............
-
خداایا خیلی ازت ممنونم ؛ به خاطر همه چیز ...
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 22:19
بدان ، خدایی که گنج های آسمان و زمین در دست اوست ، به تو اجازه ی درخواست داده ، و اجابت آن را بر عهده گرفته است . تو را فرمان داده که از او بخواهی تا عطا کند ، درخواست رحمت کنی تا ببخشاید ، و خداوند بین تو و خودش کسی را قرار نداده تا حجاب و فاصله ایجاد کند ، و تو را مجبور نساخته که به شفیع و واسطه ای پناه ببری ، و در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 00:09
-
باز هم جمعه تموم شد !
جمعه 28 تیرماه سال 1392 23:41
یعنی اینقدر بی جنبه هستم من، که یه روز جمعه که تموم میشه همه ی کشتیام غرق شدن ، چون یه هفته دیگه باید کار و تلاش سخت رو آغاز کنم ! نمی دونم چرا کلا تو زندگی بی انرژی و بی رمق شدم ! دوباره تنبلیم فصل جدیدی رو آغاز کرده تمام هفته من منتظر 5 شنبه هستم ! اینم شد زندگی آخه ؟؟؟ دارم فقط می گذرونم روزا رو !!!
-
استاد !
جمعه 28 تیرماه سال 1392 13:49
الان چند دقیقه ای میشه دلم واسه یه استادم که خیلی دوسش داشتم تنگ شده ، از وقتی پروژه پایان نامم رو تحویل دادم و اون بهم گفت بهت 19/82 دادم و بعد من ته دلم یکم ناراحت بود اما اون منو شادم کرد ؛ دیگه خبرش رو ندارم. چقدر دلم می خواد برم ببینمش و بهش بگم که خیلی دوستت دارم و یکی از کسایی هستی که همیشه تو ذهن من به عنوان...
-
الهه ...
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 22:53
خیلی حرف ها دارم برای نگفتن ... نمیدونم چی بگم ، همینقدر میدونم که دلم خیلی میگیره ، از همه چیز با اضطراب ، ترس ، استرس ، غم و حسای مبهمی، هر روز زندگیم رو میگذرونم امیدوارم به زندگی آرومی برسم ...
-
دلــتـــنـــگــی
جمعه 21 تیرماه سال 1392 11:37
دلــتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . ! یـــــکــــ دل . . . ! یـــــکـــ آســـمــــان. . . ! یـــــکــــ بــــغـــض. . . . . ! . . . و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده . . . . . . . . . بـــــه هــــمــــیــــن ســادگــــی . . . . . . دلتنگم ، دلتنگِ دلتنگ؛ برای تمـــــــــــام عمر...