-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 23:32
سلام . سلام به همه و خودم . سلام به الهه و " دل کوچولویی " که براش می نویسم . ( حرفای خودم و دلم رو می خواستم فقط واسه خودم بنویسم . ولی خب دیدم حالا فرقی نمی کنه . فعلا اینجا باشه . شاید یه زمانی دیگر بخوایم بریم تو پست رمزدار با هم بحرفیم !!! ) گاهی با هم خوبیم و گاه یکم دلگیر می شیم از هم ، ولی بی شک هنوز...
-
درد دل های من برای خودم !
جمعه 26 آذرماه سال 1389 00:56
-
دعاهای الهه !
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1389 11:32
خدایا مشکلاتم و قدرتم در حل آنها رو زیاد کن ! خدایا غصه هام و صبرم در تحملشون رو زیاد کن ! خدایا دوستانم و عشقم به آنها رو زیادکن ! خدایا دشمنام و قدرت بخششم رو زیاد کن ! خدایا تنهایی هام و قدرت درک حضورت رو در من زیاد کن ! خدایا عشق به خودت و دوستانت رو در من زیاد کن !
-
بد شانسی !
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 17:00
واای اصلا اصولا من بد شانسم ها !!! حالا اینکه چیزی نیست ولی در همه ی زمینه ها نیز شانس من این چنین هست . ای خداااااااااااااااااااااا ... مثلا فک کردم با این فکر فوق العادم خیلی زرنگم . کلی هم ذوق کردم . اومدم اینجا هم نوشتم !!! تازه می گم یه هفته وقت دارم دیگه ! هه هه ... استاد فردا برامون فوق گذاشته !!! بابا می گه...
-
این یه رازه ... !!!
شنبه 20 آذرماه سال 1389 22:52
فردا می خوام نرم یونی ! به خودم مرخصی داده ام ... این می شه اولین کلاسی که نمیرم . یعنی ۲ تا کلاسی که نمی رم ! وای که چقدر استادش رو دوس دارم اونم دوسم داره . جلسه ی قبل بم می گفت اسم خواهر منم الهه هست و ... دارم فک می کنم که فردا ساعت چند می خواد درس بده ؟؟؟!!! اخه بدون من که کلاس رو شروع نمی کنه !!! قوربونش برم من...
-
تولد
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 21:42
۱۶ آذر روز دانشجو رو به همه ی دانشجوها و همچنین روز خوب تولد الهه رو به همه ی آدما تبرییییییییییییک می گم ! فردا ظهر سنم هم مثله نمرم بیست بیست میشه !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 11:08
امروز ۱۸ ابان ۸۹ ... خدایا هرگز نمی خوام اونقدر شاد باشم که بعدش اشکم در بیاد . خدایا همیشه به قلبم ارامش بده .
-
چقدر یک عدد فاصله می ندازه بین خاطرات ! ابان ۸۸ . ابان ۸۹ ...
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 14:39
کاش می دانستی من سکوتم حرف است حرف هایم حرف است خنده هایم حرف است کاش می دانستی می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم کاش می دانستی کاش می فهمیدی کاش و صد کاش نمی ترسیدی که مبادا دل من پیش دلت گیر کند یا نگاهم تلی از عشق بدستان تو زنجیر کند من کمی زودتر از خیلی دیر مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد تو نترس سایه ها بوی مرا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آبانماه سال 1389 02:29
چند وقتی حالم بد بود و... خوب نبودم . یکم اتفاقای خوب تلاش کردن بهترم کنن مثل سختکوشی الهه که درساشو خوب می خونه و شکل زندگیش یه کوچولو عوض شده دیروز حس آدمایی رو داشتم که یه دنیا گریه کردن و سبک شدن ! انگار همه ی گلایه هاشونو کردن و خسته شدن !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 16:39
ان به که در این زمانه کم گیری دوست با اهل زمانه صحبت از دور نکوست ان کس که به جملگی ترا تکیه بر اوست چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست
-
الهه ی متفکر ...
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 01:55
امروز همه ی روز رو خونه بودم ! بیشترشم پای کتابا و جزوه ها و خوبه دیگه هیچی نشده اینقد سرم شلوغه ! هفته ی پیش یکی از دوستای "قدیمی و جدید" (یعنی بازیافت شده ! ) بهم گفت الهه تو چه دیر به درس خوندن علاقه مند شدی !!! کاملا این شوخیش در ذهنم حک شده ، چون واقعا 3 سال در غفلت بودم . ولی از اونجایی که همه می دونن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مهرماه سال 1389 01:48
سلام به کسایی که دوستشون دارم . چون نوشته های منو می خونن . حرفای دلمو که خودمم نمی دونم توش چه خبره ... ولی از خدا همیشه به خاطر اینکه اونو بهم داده ممنون می مونم ! چون خودمو دوست دارم. خیلی زیاد. اونقدر که دلم نمی خواد هیچ چیز بد و زشتی رو ببینم.مثل مامانی که جلوی چشای بچشو می گیره تا بعضی از صحنه های دلخراشو نبینه...
-
حرفای خصوصی من با خدا !!!
جمعه 2 مهرماه سال 1389 02:28
خدایا می بینی امشب منو تا کجا بردی و چیا نشونم دادی ؟! نمی دونم واسه چی ! بازم همه چیو خودت می دونی . هرچقدرم که ظرفیت ندارم . نه فقط امشب ، اگه صد شب دیگه هم خوابم نبره ، ممنونم ازت واسه دیدن ! که نشونم دادی . فک می کردم دیگه چیزی نیست که بدونم ! خدایا دروغ تا چه حد بزرگ دیگه ؟! وای خدایا من چقدر ساده ام !!! دلم الان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 02:24
اگر نمی ترسیدی ،چکار می کردی ؟!
-
خوشحالم ...
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 11:53
بلاخره خوشحالم ... حالا برم دانشگاه برگردم شاید ناخوش ترین آدم دنیا شدم .....
-
دیدن!
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 02:35
وای بعضی اوقات ادم یه چیزایی می بینه شاخ در می یاره از دست بعضیا ... شما چطور ؟؟؟!!! ولی اون روزی که این وبلاگو ساختم . یه چیزی رو نمی دونستم همین الان کشف کردم ! خداییش ولی آدم گاهی نبینه یه چیزایی رو بهتره ها ! خلاصه خودمم نفهمیدم چی شد! ولی ماه رمضون داره تموم می شه .من که دوس ندارم ! ولی فک کنم یه اتفاقی می یفته...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 01:14
تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن (چقدر دلتنگی و کلافگی حسه بدیه ! آدم کم می یاره ...) یک افق فریاد من از زندگانی سبزتر تا کرانی از کرانهای خدا پرواز کرد غنچه فریاد من در دشت خاموشی دمید بر درخت زندگی شب تا سحر لب باز کرد قطرهای از اشک من در تاری شیرین شب یک افق فریاد را در دل طنین...
-
دوست دارم
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 01:16
من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز خلقت تو را دوست دارم چه شب ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم : تو را دوست دارم نه خطی ٬ نه خالی ! نه خواب و خیالی ! من ای حس مبهم تو را دوست دارم سلامی صمیمی تر از غم ندیدم به اندازه ی غم تو را دوست دارم بیا تا صدا از دل سنگ خیزد بگوییم با هم : تو را دوست دارم جهان یک دهان شد...
-
یه سوال :
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 02:06
یه سوالی رو جایی خوندم و به نظرم خیلی جالب اومد که بپرسم تا ببینم کی می تونه جواب درست رو بده ؟! این یه سوال روانشناسیه و اگه کسی تازه خوندتش جوابش رو تو نظرات واسم بنویسه ! من هم بعدا جواب درست رو می گم ... یک زن در مراسم ختم مادر خود مردی را می بیند که قبلا او را نمی شناخت ... او با خود اندیشید که این مرد بسیار جذاب...
-
خاطرات بد ...
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 01:30
اینقدر غصه دارم که انگار قلبم داره می یاد تو دهنم ! مثل روزای امتحانای پایان ترم دی !!! مثل شب یلدا ! واااااااااااااااااااااای چقدر به روزای غمگین فکر کردم امشب ! همه ی خاطرات بد جلو چشام رژه می رن ! دلم نمی خواست آپ کنم ُ ولی دلم خواست یکم بنویسم! نوشته های کسی رو خوندم که مثل خنجر می رن تو دل کوچولوی من !!! خلاصه...
-
I want to go with the one I love
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 16:07
می خواهم با کسی بروم که دوستش دارم - برتول برشت Translation I want to go with the one I love I do not want to calculate the cost I do not want to think about whether it's good I do not want to know whether he loves me I want to go with whom I love Bertolt Brecht or : می خواهم با کسی بروم که دوستم دارد I want to go...
-
این روز ها :
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 00:49
این روزا خیلی سرم شلوغ بوده و خیلی درگیر بودم ، خیلی هم فکر کردم ، توی همه جا و همه حال ... به همه ی اتفاقایی که افتاده ، چیزایی که عوض شده ، دوست ندارم به گذشته برگردم نه اصلا! ولی خیلی از چیزا هم خیلی قشنگ نشده ... بی خیال ، اصلا نمی خوام دیگه به چیزایی که دوست ندارم فکر کنم . به خاطر همین عمرا درباره ی کسی که کلی...
-
...
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 01:30
میدونم یه روز میفهمی ، روزی که دنیارو گشتی ، من چجوری تورو خواستم ، تو چجور ازم گذشتی !!!
-
به همین سادگی
شنبه 19 تیرماه سال 1389 14:07
امروز که اومدم سراغ دفتر قرمزم که مدتیه حرفای دل کوچولوم رو توش می نویسم – از وقتی که خواستم بیشتر از دیگران بهش اهمیت بدم تا اینقدر نگیره ! – یه برگ سفیدش رو باز کردم و قلم رو به دست گرفتم و به دل کوچولوم گفتم دیگه ساکت نمون ، حرف بزن ، بگو من حرفاتو می نویسم ... می خوام هر چه می خواهد دل تنگم بنویسم ! خسته شدم از...
-
تموم شدن امتحانام !!!
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 00:20
امروز بالاخره امتحانای منم تموم شدن ، این موضوع انقدر که فکرشو می کردم خوشحالم نکرد ! شاید چون این تابستون و اتفاقایی که ممکنه توش بیفته رو دوست ندارم ، ولی من که نمی دونم ، شایدم خیلی خوب باشه ! امروز اتفاقای یکم بد هم افتاد، ولی کلا نجات پیدا کردم . الانم خیلی خسته ام و کمبود خواب دارم ولی نمی خوام بخوابم ! دیشب...
-
خیلی دوست دارم ، زود برگرد ...
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 20:50
امروز بلاخره من تنها شدم و داداش جونم رفت سربازی ... حالا هنوز هیچی نشده دلم واسش خیلییی تنگیده ، درسته فقط 2 ماهه ولی من دلم تنگ می شه خوب ! من داداشمو می خوام ! حالا دیگه کیو اذیت کنم ؟! خودش می گفت حتی امتحاناتت تموم نشد یکم بیشتر با هم باشیم ، دیشبم که تا صبح درس می خوندم و صبح عجله داشتم حتی خوب نشد باهاش...
-
دیروز امتحانمو خیلی بد دادم !
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 11:52
دیروز امتحانمو خیلی بد دادم ! بعد از این همه نمره های خوبم که کلی ذوق زدم کرده بود، دیروز یه ضد حال اساسی خوردم ! حالا الان که خوبم ! دیروز افتضاح بودم دیگه ... بیشتر روز رو که خوابیدم ، الانم تازه بیدار شدم و تقریبا انگیزه و انرژیم رو واسه درس خوندن از دست دادم . حالا امتحانم که هیچ ، موندم چرا اینقدر غصه دار شدم ،...
-
دلم سخت فشرده شده ...
شنبه 29 خردادماه سال 1389 01:17
دلم اینقدر سخت فشرده شده که هرگز نشده بود ! دلم می خواست بیاد بیرون بشینه کنارم با من گریه کنه ! شاید از منم شدیدتر ... از دورنگی و دو رویی و دروغ گویی و از دو متنفرم !!! دل کوچولوی من آروم باش ، سر قولم هستم ، هواتو دارم ... هنوزم میگم هیچکس اندازه ی من قدرتو نمی دونه . می دونی چیه؟! درسته منو تو فک نمی کردیم کسی غصه...
-
کاش یادت نرود
جمعه 28 خردادماه سال 1389 02:33
کاش یادت نرود روی آن نقطه ی پر رنگ بزرگ بین بی باوری آدم ها یک نفر می خواهد با تو تنها باشد نکند کنج هیاهو بروم از یادت ...
-
خیلی دلم گرفته
شنبه 22 خردادماه سال 1389 02:09
دلم گرفته عزیزم ،کمی سه تار بزن تمام غربت آیینه را هوار بزن و حرف های دلت را که مثل من تنهاست بخوان و در غزلت شاعرانه جار بزن دوباره چتر خودش را ،خزان گشوده به باغ سری به وسعت تنهایی بهار بزن اگر که لهجه ی باران هنوز یادت هست به روی پنجره طرحی به یادگار بزن پر از ترنم باران شده نگاهت ، پس به همنوایی شعرم بیا سه تار...